روزشمار 3
یا جوادالائمه ادرکنی
امروز یکی از روزهای خاص هست. روز خاصی که صدای مظلومی در گوشه ای از عالم بلند بود در حالی که یاوری نداشت و ان مظلوم کسی نبود جز جگرگوشه امام رضا آقا جوادالائمه علیه السلام...
احساس میکنم آدم ها در روزهای خاص یه جورایی باید خاص تر باشن، خاص تر از روزهای گذشته شون...
امروز من خاص تر از دیروز شده بود. البته نه با برنامه قبلی بلکه تصادفی تصادفی...
قرار بود آقای عمویی که مسئول پذیرایی کلاسهای مرکز مشاوره بودند ،یک امانتی را به دستم برسونن... آقای عمویی همیشه با درست کردن شربت سر کلاسها، جااااان ما را تازه میکردند و من هم برای تشکر قبل از آمدنشون یک لیوان شربت آماده کردم . وقتی آمدند شربت را تعارف کردم و ایشان هم بعد از تشکر شربت را میل کردن... چشمم به کارگرانی افتاد که در کوچه مشغول کار بودند، احساس کردم چه کار بدی که برای کارگران زحمت کش شربت نیاوردم... برگشتم به آشپزخانه و مشغول آماده کردن شربت برای کارگران شدم و پارچ محتوی شربت را به دختر کوچکم دادم که براشون ببرن...
الان که فکر میکنم میبینم به برکت آقا جوادالائمه و روز شهادشون که یه روز خاصه، امروز من هم خاص شد ...