روزنوشته ها

ز کجا آمده ام آمدنم بهر چه بود؟

ز کجا آمده ام آمدنم بهر چه بود؟

دنبال انجام یک ماموریت خاص در این عالم میگشتم و همیشه به این می اندیشیدم که: خدایا من را برای چه خلق کردی؟ و من هیچ پاسخی برای این سوال نداشتم...
به این چند سال گذشته که نگاه میکنم میبینم که اکثر اوقات مشغول کلاس و درس و امتحان بودم. از یک جهاتی خیلی خوب بود. مثلا اگر در اطرافم مسئله ای پیش می آمد و باعث رنجش میشد خیلی فرصت اینکه خودم را درگیرش کنم نبود و میتونستم خودم را به خوبی با شرایط وفق بدم.
یادمه بچه که بودم کارهای پزشکها را تقلید میکردم و دوست داشتم یک پزشک شوم. کمی بعد از آن شغل معلمی مد نظرم بود و تو بازیها نقش معلم کلاس مال من بود. الان یه جورایی هم پزشک هستم هم معلم... در حیطه ی علوم حوزوی، جامعه شناسی و مشاوره تحصیل و پژوهش میکنم و احساس خوبی دارم و بدنبال کمک در ایجاد حال خوب و حس خوب در اطرافیان و هم وطنانم هستم.
و اینکه دیگه دنبال ماموریت خاص و ویژه نیستم چرا که ماموریت خاص و ویژه ی همه ی ما زندگی کردن همراه با حس خوب بودن هست و اون حس خوب ایجاد نمیشه مگر اینکه همیشه حواست باشه که یکی که خیلی خیلی قوی و سوپرمن هستش هواتو داره و نظاره گر توست ... به مهربونیش شک نکن...

بایگانی
آخرین مطالب
آخرین نظرات

۱۴ مطلب در مرداد ۱۳۹۹ ثبت شده است

دختر دومم به راحتی ابراز احساسات میکنه برخلاف دختر اولم که سعی میکنه احساس واقعیش را پنهان کنه...

به تفاوت هردوشون واقف هستم و حواسم را جمع میکنم که از فرزند اولم غافل نشم...

بعضی اوقات حس میکنم لجباز شده و بد قلقی میکنه میفهمم که غافل شدم و نیاز به توجه بیشتری داره..

با یک گپ خودمانی

یک بوسه بر پیشانی

یک نوازش 

بغل کردن

شانه زدن و بافتن مو

پیشنهاد اتوکردن یا فر زدن مو 

دیدن یک برنامه در کنار هم

مالش کف پاها

روغن مالی دستها 

و و و 

هم خودم آرامش میگیرم و هم آرامش را در وجودش حس میکنم...

از بچه هامون غافل نشیم...

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ مرداد ۹۹ ، ۰۱:۳۹
راضیه بیگی

امروز هم گذشت... یک روز دیگر از عمرمان به ثبت رسید و به تاریخ پیوست...

به انسانها گذشته که فکر میکنم و اینکه سالهاست در دل خاک آرمیدند و دستشون از میوه چیدن از دنیا کوتاه شده کمی احساس ترس میکنم و با خودم میگم: یک روزی هم نوبت توست...

سنجیدن اینکه امروز جطوری گذشت و آیا متفاوت از دیروز بود یا نه، خیلی میتونه به رشد شخصیتیمون کمک کنه...

دردناکه اگر امروزم با دیروز یکی باشه و درناک تر اینکه امروزه نسبت به دیروز از کیفیت کمتری برخوردار باشه... 

حساب کتاب قبل از خواب و یکی دو تا کردن باعث میشه آدم حواسشو بیشتر جمع کنه ...و این حواس جمع کردنه باعث انرژی بیشتری میشه...

حساب قبل از خواب یادمون باشه...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ مرداد ۹۹ ، ۰۱:۳۰
راضیه بیگی

سلام

امروز یک جریانی را شنیدم که ممکنه واقعا اتفاق نیوفتاده باشه ولی پند بزرگی به همراه داشت.

داستان مربوط به روحانی مسجد میشه که یکی از نمازگزاران میبینه با وجود اینکه حاج آقا از دستشویی اومد بیرون ولی وضو نگرفت و رفت به صف نماز جماعت.

خیلی تعجب کرد و هزار فکز به ذهنش رسید که عجب اشتباهی ... نماز همه باطله...

برای دوستش جریان را تعریف کرد و خلاصه دردسرتون ندم آنقدر دهن به دهن گشت تا اینکه خانواده یروحانی متلاشی شد....

بیست سال از این جریان گذشت و آن شخص نمازگرار برای چک کردن جای آمپولش که یه موقع خونی و ناپاک نباشهد رفت دستشویی و برگشت و چون از قبل وضو داشت مستقیم به صف نماز جماعت ایستاد...

لحظه ای مات و مبهوت ماند ، و به عاقبت آبرویی که ریخنه بود فکر کرد...

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ مرداد ۹۹ ، ۰۲:۱۰
راضیه بیگی

سلام 

بعضی وقتها دیدین آدم دلش یه جوری تنگ میشه که فقط دوست داره با خدا حرف بزنه؟

شما این جور مواقع چه کار یکنین؟

من غرق در خودم میشم و یک نامه برای خدا مینویسم...

خداجونم سلام، احساس میکنم خیل وقته که .....

و شروع میکنم به حرف زدن و درد دل با خداجونم...  یه روزی یکی از نامه هام به خدا را با شما به اشتراک میزارم... خوشحال میشم نامه ی شما به خدا را هم بخونم

....

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ مرداد ۹۹ ، ۰۱:۵۴
راضیه بیگی